در عکس نوشته دروغ و ریاکاری با متن ۹۷ شما کاربران عزیز سایت عکس نوشته می توانید متفاوت ترین عکس نوشته های در مورد دروغ و عکس نوشته در مورد ریاکاری را مشاهده کنید و …

عکس نوشته دروغ و ریاکاری با متن ۹۷

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من

عکس نوشته راحت از این دل نرو

عکس نوشته دروغ و ریاکاری با متن 97

عکس نوشته دروغ و ریاکاری با متن ۹۷

با همین دست، به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی جان تو عادت کردم

جا برای من گنجشک زیاد است، ولی
به درختان خیابان تو عادت دارم

گرچه گلدان من از خشک شدن می‌ترسد
به ته خالی لیوان تو عادت کردم

دستم اندازه‌ی یک لمس بهاری سبز است
بس‌که بی‌پرده به دستان تو عادت کردم

مانده‌ام آخر این شعر چه باشد انگار
به ندانستن پایان تو عادت کردم

عکس نوشته بیخیالی

عکس نوشته دروغ و ریاکاری با متن 97

عکس نوشته دروغ و ریاکاری با متن ۹۷

پروانــــــــــــــــــه ی مـــــن…

آن کس که شکســــــــت بــــــــال پـــرواز تــــــــــو را…
می دانست که خاطرات پـــــــــرواز تـــــو را خواهد کشـــــت…
ولـــــی خبـــــر نداشــت که تـــــــو مهربــان خـــــدایی داری…
که خودش بــــــــال و پـــــــــــرت خواهد شـــــــــــــد…

عکس نوشته همه جا را دنبالت گشتم

عکس نوشته دروغ و ریاکاری با متن 97

عکس نوشته دروغ و ریاکاری با متن ۹۷

ﻛﺎﺵ ﻣﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ …
ﻗﻤﺮﯼ ، ﭘﺮﺳﺘﻮ ، ﻛﺒﻮﺗﺮ ﻳﺎ ﺳﺎﺭ …
ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻣﻲ ﻛﺸﻴﺪﻡ ﺗﺎ ﺗﻮ …
ﺩﺷﺖ ، ﻛﻮﻩ ، ﻛﻮﻳﺮ ﻳﺎ ﺟﻨﮕﻠﻬﺎﻱ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﻪ …
ﻣﻲ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻛﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺕ ﻭ ﻧﻤﻲ ﺭﻓﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ …
ﺣﺘﻲ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺑﺎﺯﻳﮕﻮﺵ …
ﻭ ﻛﺎﺵ ﺑﺎﻟﻢ ﺯﻳﺮ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺕ ﻣﻲ ﺷﻜﺴﺖ …
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺷﺎﻳﺪ ﻳﻚ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻡ …
ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﺴﺘﻲ …
ﻛﺎﺵ ﻣﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ …
ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻣﻲ ﻛﺸﻴﺪﻡ ﺗﺎ ﺗﻮ …!!

«ﻫﺪﻳﻪ ﺣﺼﺎﺭﻛﻲ»

عکس نوشته آرزمون برای خیلیا خاطرست

عکس نوشته دروغ و ریاکاری با متن 97

عکس نوشته دروغ و ریاکاری با متن ۹۷

درون آدمها را در زمان عصبانیت بشناس
حرفهایی که آدمها در زمان عصبانیت به شما میزنند
واقعی ترین نظر آنها در مورد شماست…

” الهی قمشه ای ”

عکس نوشته من تنهاترین عاشقم

عکس نوشته دروغ و ریاکاری با متن 97

عکس نوشته دروغ و ریاکاری با متن ۹۷

ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
یا رب مکناد آفت ایام خرابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت

عکس نوشته چه می دانستیم ز عشق

عکس نوشته دروغ و ریاکاری با متن 97

عکس نوشته دروغ و ریاکاری با متن ۹۷

امــان از ایـــن بـــوی پـــایــیـــز
………………………….و آسـمــان ابــــری!
کـه آدم نــه خـودش میــدانـد دردش چـیـسـت
نـــه هــیــچــــکــــس دیــگــــــری…
فــقــط مــیـــدانـــی کـــه
هـــر چـــه هــــوا ســـردتـــر مـیـشــود
………………..دلـــــ♥ـــــت………………..
“آغـــوش گـــرمــتــری مـیــخــواهــــد”

عکس نوشته شب دلتنگ اونایی میشیم

آهـــــــای پــــاییز حَواسَــــــت را جَمـــــــعْ کُــــــــنْ ،

دورِ تَـــــمامِ عاشـــــقانِه هایَتـــــــ خَــــطْ خواهَــــمْ کِشـــــیدْ ؛

اگـــــر بــا بودنَتـْـــــ ، حَتّـــی تَکــْــــ سُرْفـِــــــه ای کُــــنَدْ . . .

عکس نوشته ای مهار عاشقان در دست تو

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

شروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت

چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار تویی

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند

در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی

شهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی است

ستاره‌ای که بخندد به شام تار تویی

جهانیان همه گر تشنگان خون من‌اند

چه باک زان‌همه دشمن چو دوست‌دار تویی

دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ست

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

عکس نوشته قفلی که خودت بازش نکنی کسی برات بازش نمیکنه

ای آشنا چه شد که تو بیگانه خو شدی؟

با مهرپیشگان ز چه رو کینه جو شدی؟

ما همچو غنچه یک دل و یک روی مانده ایم

با ما چرا چو لاله دو رنگ و دو رو شدی؟

نزدیک تر ز جان به تنم بودی ای دریغ

رفتی به قهر و دورتر از آرزو شدی

ای گل که لاف حسن زدی پیش آفتاب!

خشکید شبنم تو و بی آبرو شدی

ای چهره از غبار غمی زنگ داشتی

اشکی فشاند چشم من و ، شست و شو شدی

از گریه همچو غنچه گره در گلوی ماست

تا همچو گل به بزم کسان خنده رو شدی

سیمین! چه روزها که چو گرداب ، در فراق

پیچیدی از ملالت و در خود فرو شدی

عکس نوشته آهنگ کجا باید برم

شوریده ی آزرده دل ِ بی سر و پا من

در شهر شما عاشق انگشت نما من

دیوانه تر از مردم دیوانه اگر هست

جانا، به خدا من… به خدا من… به خدا من

شاه ِ‌همه خوبان سخنگوی غزل ساز

اما به در خانه ی عشق تو گدا من

یک دم، نه به یاد من و رنجوری ی ِ من تو

یک عمر، گرفتار به زنجیر وفا من

ای شیر شکاران سیه موی سیه چشم!

آهوی گرفتار به زندان شما من

آن روح پریشان سفرجوی جهانگرد

همراه به هر قافله چون بانگ درا، من

تا بیشتر از غم، دل دیوانه بسوزد

برداشته شب تا به سحر دست دعا من

سیمین! طلب یاریم از دوست خطا بود:

ای بی دل آشفته! کجا دوست؟ کجا من؟

عکس نوشته کاش به جای جنگ

ستاره دیده فروبست و آرمید، بیا

فروغ نور به رگ های شب دوید، بیا

ز بس به دامن شب ، اشک انتظارم ریخت

گل سپید شکفت و سحر دمید، بیا

شهاب یاد تو، در آسمان خاطر من

پیاپی از همه سو، خطﱢ زر کشید، بیا

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم

ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید، بیا

به وقت مرگم، اگر تازه می کنی دیدار

به هوش باش که هنگامِ آن رسید، بیا

نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت

کنون که دست سحر دانه دانه چید، بیا

امیدِ خاطرِ سیمین دل شکسته تویی!

مرا مخواه از این بیش ناامید، بیا

عکس نوشته دلم رسوای عالم شد

 

از ادمها بگذر ! دلت را بزرگ تر کن …

ناراحت این نباش که چرا جاده ی رفاقت با تو

همیشه یک طرفه است …

شاد باش که چیزی کم نگذاشته ای …

و بدهکار خودت ، رفاقتت و خدایت نیستی …

وجدانت که آسوده باشد کفایت میکند …

باور کن کفـــــــــــایت می کند … زندگـــــــــــــی کن
از ادمها بگذر ! دلت را بزرگ تر کن … ناراحت این نباش که چرا جاده ی رفاقت با تو همیشه یک طرفه

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من

گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟

کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم

که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من

نه بسته ام به کس دل، نه بسته دل به من کس

چو تخته پاره بر موج، رها… رها… رها… من

ز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیک

به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی

که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟

که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟

ستاره ها نهفتم، در آسمان ابری

دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من