در عکس نوشته غمگین شهر مه آلود شما می توانید عکس نوشته غمگین و سوزناک عاشقانه و تنهایی که طرحی از آقای علی کسب دوست می باشد را همراه با متن زیبا از شعرهای فروغ فرحزاد مشاهده کنید و …
عکس نوشته غمگین شهر مه آلود
آه، هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود دروغ
کی ترا گفتم آنچه دلخواهست؟
تو برایم ترانه میخوانی
سخنت جذبهای نهان دارد
گوئیا خوابم و ترانهی تو
از جهانی دگر نشان دارد
عکس نوشته من بدون تو تنهام
اهل پرهیزم ولی می خواره می آیم به چشم !
خانمان دارم ولی آواره می آیم به چشم!
نیّتم بد نیست ، اما در زمان گفتنش
از غلط اندازی ام پتیاره می آیم به چشم!
عکس نوشته بهت قول میدم
گرچه یک عمر است دارم گوشه گیری می کنم
باز در هر محفلی همواره می آیم به چشم!
هرچه می پوشم به من می آید ، اما ظاهراً
در نگاهت در لباسی پاره می آیم به چشم!
عکس نوشته مژده حضورت
بس که در این کوچه دائم رفت و آمد می کنم
پیش چشم دیگران گهواره می آیم به چشم !
عاشقانت روز و شب از کوچه ات رد می شوند
منتها تنها من ِ بیچاره می آیم به چشم !
عکس نوشته نمی توانی دوست داشتنم را بفهمی
بعضی ها به شعر
بعضی به ترانه
برخی به فیلم
و عده ای هم به کتاب پناه می برند
مدت هاست که آدم ها دیگر به همدیگر پناه
نمی برند
عکس نوشته شهر شلوغ تنهایی
این سخن از نوجوانی مانده است در خاطرم
عکس نوشته آرزومه دنیام
“عشق پیری گر بجنبد، سر به رسوایی زند”
گزمهای رقاصهای را دید و گیسش را گرفت
گفت: ای دختر، چرا قِر در کمر انداختی!؟
شاخ ِهر نَر را شکسته، لرزش ِموزون ِتو
با ادا اطوار، در دلها شرر انداختی!!
عکس نوشته خسته شدم
از چه با ایمان و دین خلق، بازی میکنی؟
در اینستای خودت، تصویر ِشر انداختی!
غیر ِدین ِما که با رقصیدنت بر باد رفت..
لرزه بر اندام ِفرهنگ و هنر انداختی!!
عکس نوشته همه دنیام تو شدی
فکر کردی کشور ما بی در و پیکر شده؟!
خویش را با بد کسی اینگونه در انداختی!
ما برای حفظ ِاین دین سالها جان کندهایم
زحمت چل ساله را هم از اثر انداختی!!
دادگاه و اعترافت را نمودیم آشکار..
آشکارا چونکه بر دین نیشتر انداختی!
عکس نوشته تو رو به دست میارم
در جوابش گفت آن رقاصه با اندوه و لرز:
گزمه جان، انگار در من بد نظر انداختی!
نان ِبازوی خودم را میخورم از این طریق
اینهمه تهمت چرا بر یک نفر انداختی!؟
دزد ِجان و مال مردم را رها کردی، ولی
دختری بیچاره را در دردسر انداختی!؟
عکس نوشته کاشکی برگرده
رقص ِمنرا در خبرها بولد کردی، در عوض
جرم ِسلطان ِطلا را از خبر انداختی…!؟!
مختصر دینی اگر در جامعه موجود بود
با عملکردت همان را در خطر انداختی!
بیگمان بین من و تو، قاضی ِعادل خداست
گرچه در ظاهر مرا از کُرک و پر انداختی!!
عکس نوشته دیر اومدی
چه رازی عشق داردباخودش تاحرف قلبت را
نمیگویی پشیمانی و میگویی پریشانی !؟
عکس نوشته تو برای من
با قهر بگویی که ببین من رفتم
اما نروی همین حوالی باشی…
عکس نوشته غم و بی قراری داره
شب اخر به او گفتم : ( که بی شک بی تو خواهم مرد )
خجالت دارم از رویش که بی او زندگی کردم …
عکس نوشته خیلیا بودن ولی چشمام تو دید
یارای گریه نیست، به آهی بسنده کن
آری، به آه گاه به گاهی بسنده کن
درد دل تو را چه کسی گوش میکند ؟
ای در جهان غریب ! به چاهی بسنده کن
عکس نوشته هستم غمت نباشه
دستت به گیسوان رهایش نمیرسد
از دوردستها به نگاهی بسنده کن
سرمستی صواب اگر کارساز نیست
گاهی به آه بعد گناهی بسنده کن
اهل نظر نگاه به دنیا نمیکنند
تنها به یاد چشم سیاهی بسنده کن
عکس نوشته با دو جمله میخواست آرزوهام هیچ بشه
تو باشی، قهوه ای باشد کنارش فال هم باشد..
و در فنجان تلخم ذرّه ای اقبال هم باشد..
چه می خواهد مگر دیوانه ای مثل من از دنیا؟
در اوج قلّه ای باشد به پشتش بال هم باشد..
عکس نوشته من فقط باختم
من از خاطر نخواهم برد رنگ چشمهایت را..
عسل فاسد نخواهد شد اگر صد سال هم باشد..
تمنای کمک در عشق آسان نیست، این یعنی…
کسی حین سقوط از پرتگاهی لال هم باشد…
عکس نوشته حق دلم این نیست
نگو با خنده ترکم کن که لبخندت شگون دارد
توقّع داری آدم در عزا خوشحال هم باشد؟
عکس نوشته روح ترک خورده
شاید که باور کردنش هم سخت باشد
امشب دعا کردم که او خوشبخت باشد …
عکس نوشته ای داد بر من
زشت است که شاعر وسط خواندن یک شعر
با امدن واژه ی برگرد بگرید
زشت است ولی زشت تر این است که عشقت
بر شانه ی یک ادم نامرد بگرید
عکس نوشته ای کاش در دلم غمی نبود
سگ ولگرد هم گاهی، بلا نسبت شرف دارد
به ما که چشم میدوزیم سوی استخوان هم
عکس نوشته صندوقچه درد و بلا
مثلا فکر کن تو ارژانتین
مثلا فکر کن که من ایران
مثلا فکر کن خدا داور
باخت حقم نبود میفهمی؟؟
عکس نوشته دلم پر درده
چه شبها از خدای خود وصالش را طلب کردم،
خدا گفت او نمیخواهد ، دگر این ناله را بس کن
خیالت برده خواب از ما و خود اسوده میخوابی
بخواب اسوده ارامم که جز این ارزویم نیست
عکس نوشته من جان و دلت جویم
شاید این را شنیدهای که زنان
در دل «آری» و «نه» به لب دارند
ضعف خود را عیان نمیسازند
رازدار و خموش و مکارند
آه، من هم زنم، زنی که دلش
در هوای تو میزند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال